کد مطلب:328117 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:379

سوره مائده ، آیات 104-103
ما جعل الله من بحیره و لا سائبه و لا وصیله و لا حام و لكن الذین كفروا یفترون علی الله الكذب و اكثرهم لا یعقلون (3.1) و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله و الی الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا اولو كان آباوهم لا یعلمون شیا و لا یهتدون (4.1)







ترجمه آیات

خداوند برای بحیره و سائبه و وصیله و حام حكمی مقرر نفرموده و لیكن كافران بر خداوند دروغ بستند و اكثر آنان تعقل نمی كنند (3.1).

و زمانی كه گفته می شود كه روی آورید به آنچه خدا نازل كرده و به رسول ، گویند كافی است ما را روشی كه پدرانمان را بر آن یافتیم اگر چه پدرانشان چیزی نمی دانستند و هدایت نمی پذیرفتند (4.1).

بیان آیات





ما جعل الله من بحیره و لا سائبه و لا وصیله و لا حام ...







اینها اصناف چهارگانه انعامی هستند كه مردمان جاهلیت برای آنها احتراماتی قائل بوده اند، و به همین منظور احكامی برای آنها جعل كرده بودند، اینك در این آیه شریفه خدای تعالی می فرماید: این احكام از ناحیه من نیست ، پس در حقیقت این نفی ، نفی خود آن انعام نیست ، بلكه نفی احكام و اوصاف آنها است ، و گرنه ذات آنها از نظر اینكه مخلوق خدا و منسوب به اوست ، بلكه اوصافشان هم از نظر اینكه اوصافند و بس (نه از جهت اینكه موضوع اینگونه احكام غلط شده اند) مخلوق و منسوب به خدایند، الا اینكه این اوصاف چون دارای دو جهت هستند از یك جهت منسوب به خدا و از جهت دیگر موضوع احكام جاهلیتند، از این رو باید مراد از نفی این چهار صنف نفی همین صفات باشد نه ذوات ، بنابراین برگشت نفی تشریع (بحیره ) و آن دیگران به نفی مشروعیت احكامی است كه به آنها نسبت داده می شده ، و در بین مردم آن عصر معروف بوده .

معنای (بحیره )، (سائبه )، (وصیله ) و (حامی ) چهار قسم حیواناتی كه درجاهلیت احكام خاصی داشتند

و این اصناف چهارگانه از انعام گر چه در معنای اسمائشان اختلاف شده است و نتیجتا تشخیص احكام هر كدام هم همانطوری كه خواهید دید مختلف شده است ، لیكن چیزی كه مسلم است این است كه نظر واضع آنها در احكامی كه برای انعام چهارگانه جعل نموده یك نحوه احترامی است برای آنها، یا واضع خواسته است رعایت حال آنها را كرده تا حدی آنها را آزادی دهد. سه صنف از این چهار صنف یعنی (بحیره )، (سائبه ) و (حامی ) از جنس شتر و یك صنف آن یعنی (وصیله ) از جنس گوسفند است .

اما (بحیره ): در مجمع البیان از زجاج نقل كرده كه او گفته است بحیره ماده شتری بوده كه پنج شكم زائیده باشد، و شكم پنجم آن نر باشد. و چون رسم چنین بوده كه گوشهای این بچه شتر را پاره كرده و شكاف فراخی به آن می دادند از این جهت آنرا بحیره می نامیده اند. و نیز رسمشان این بوده كه بر پشت آن سوار نمی شدند، و آنرا نمی كشتند، و از باب احترام از هیچ آب و علفی منعش ‍ نمی نمودند و پیادگان هر چه هم خسته می شدند بر پشت آن سوار نمی شدند.

از ابن عباس نقل شده كه گفته است : رسم عرب این بود اگر ماده شتری پنج شكم می زایید، شكم پنجمش اگر نر بود آنرا می كشتند و همگی از مرد و زن از گوشتش می خوردند، و اما اگر ماده بود گوشش را می شكافتند و این همان بحیره است ، و اگر هم آن را می كشتند مو و كرك آنرا از پوستش نمی كندند، و در هنگام كشتن هم اسم خدای را بر آن نمی بردند، و بار بر پشتش نمی بستند، چشیدن شیر آنرا و همچنین سایر انتفاعات آنرا بر زنان حرام شمرده و همه انتفاعات از زنده آنرا مخصوص مردان می دانستند ولی خوردن گوشت آنرا برای هر دو طایفه تجویز می كردند: و نیز از محمد بن اسحاق نقل شده كه گفته : بحیره ماده شتری است كه از سائبه تولد یافته باشد.

اما (سائبه ): در مجمع البیان از زجاج و علقمه نقل می كند كه (سائبه )عبارت از شترانی بوده كه خود بدست خود به سبب نذر آنرا - مانند بحیره - از كار معاف می كرده اند، مثلا نذر می كردند: اگر مسافرم بسلامت برگردد و یا مریضم بهبودی حاصل كند فلان ماده شترم سائبه باشد، یعنی مانند بحیره از آن انتفاع نبرم ، و او را از هیچ آب و علفی باز ندارم .

و از ابن عباس و ابن مسعود نقل می كند كه گفته اند: سائبه شترانی بوده اند كه در راه خشنودی و جلب رضایت بت ها و بمنظور تقرب به آنها آزاد می شده اند، و سائبه و هر چیز دیگری كه برای بت نذر می شده آنرا به خدام بتكده می داده اند، آنها نیز شیر آن شتران و سایر منافع نذورات را به مصرف ابن السبیل ها و سایر فقرا می رسانیدند.

و از محمد بن اسحاق نقل می كند كه گفته است : سائبه ماده شتری را می گفته اند كه ده شكم پی در پی ماده شتر بیاورد، چنین شتری محترم می شده دیگر بر پشتش سوار نمی شدند و اگر كشته می شد كرك و پشمش را از پوستش نمی كندند و اگر زنده می ماند از شیرش جز مهمانان كسی نمی نوشید و هر چه هم بعد از آن می زائید اگر ماده بود گوشش را پاره كرده و همراه مادرش آزادش ‍ می كردند، مادر را سائبه و این بچه را بحیره می گفته اند.

و اما (وصیله ): در مجمع البیان از زجاج نقل می كند كه گفته است : وصیله از جنس گوسفند است نه شتر، رسم مردم جاهلیت چنان بود كه هر گاه گوسفندی بره ماده می زایید آنرا نگه می داشتند و اگر نر می زایید آنرا وقف برای بت های خود می كردند. و هر گاه دوقلو میزایید و یكی از آن دو نر و دیگری ماده بود دیگر بره نر را برای بت ها قربانی نمی كردند و می گفتند بره ماده به برادرش متصل است و هر دو را برای خود نگه می داشتند.

و از ابن مسعود و مقاتل نقل می كند كه در معنای وصیله گفته اند: در عرب رسم چنان بود كه اگر بزی هفت شكم میزایید و هفتمیش بز نر بود آنرا در راه خدایان خود می كشتند و گوشتش را تنها برای مردان حلال می دانستند و اگر بز ماده بود آنرا قاطی گوسفندان نموده و ذبح نمی كردند، و اما اگر شكم هفتم دوقلو، یكی نر و یكی ماده می زایید می گفتند: خواهر با برادر خود در احترام وصلت كرد، یعنی آنرا نیز نباید كشت ، و باید حرمتش را نگه داشته و منافعش را از شیر و غیره اختصاص به مردان داد، و به اعتبار این وصلت آنرا وصیله می نامیدند.

و از محمد بن اسحاق نقل می كند كه در معنای وصیله گفته است : وصیله گوسفندی را می گفته اند كه در پنج شكم ده بره ماده بزاید، و در بین ، هیچ بره نری فاصله نشود، و آنرا به همین اعتبار كه ده نتاج ماده پی در پی زاییده و نتاج نری فاصله نشده وصیله می نامیدند، یعنی این گوسفند بین ده نتاج ماده وصل كرده است . آنگاه بعد از آن هر چه می زایید آنرا بر زنان حرام می دانستند.

و اما (حامی ): باز در مجمع البیان از ابن عباس و ابن مسعود نقل می كند كه گفته اند: حامی عبارتست از شتر نر، عرب را رسم چنین بوده كه اگر ماده شتری از صلب و نطفه شتر نری ده شكم بچه می آورده آن شتر را مبارك می شمرده ، و پشتش را محترم دانسته و بر آن بار نمی نهاده و سوارش نمی شده اند، و از هیچ آب و علفی منعش نمی كردند. ابی عبیده و زجاج در معنای حامی همین وجه را اختیار كرده اند. و از فراء نقل می كند كه گفته است : حامی شتر فحلی را می گفته اند كه تا دوران بلوغ فرزند زاده خود زنده مانده و بر آن پریده آبستنش سازد، به چنین شتری می گفته اند: (حمی ظهره ) یعنی پشتش مصون شد، دیگر نباید بر آن سوار شد.

و این كلمات گر چه همانطوری كه دیدید در معانیشان اختلاف شده است ، الا اینكه احتمال قوی می رود این اختلاف ناشی از اختلاف در سلیقه های اقوام و قبائل بوده باشد، بنابراین همه این معانی صحیح است ، و نظیر این اختلاف در سنت های جاری بین اقوام وحشی بسیار دیده می شود.

خدای تعالی منزه است از تشریع احكامی خرافی كه مردم خرافی برای بعضیحیوانات جعل كرده اند

و به هر تقدیر آیه شریفه در این مقام است كه خدای تعالی را منزه از جعل چنین احكامی كرده و اینگونه احكامی را كه مردم خرافی از پیش خود برای این چهار صنف از انعام تراشیده و به خدا نسبتش می دادند از خدای متعال سلب نماید، بدلیل اینكه اولا می فرماید:(ما جعل الله ...) یعنی خدا چنین جعلی نكرده ، و ثانیا می فرماید: (و لكن الذین كفروا یفترون علی الله الكذب ... - یعنی و لیكن كسانی كه كافر شدند بر خدا افتراء می بندند) و از همین جهت می توان گفت جمله (و لكن الذین كفروا...) بمنزله جوابی است برای سؤ ال مقدر، گویا وقتی خدای تعالی فرمود: (ما جعل الله ) كسی می پرسد اگر این احكام را كه كفار مدعی هستند كه از خداست ، و خدای متعال آنرا جعل نكرده پس از كجا درست شده است ؟ در پاسخ از این سؤ ال فرضی جواب می دهد این احكام افترای دروغی كفار است به خدای تعالی ، آنگاه برای مزید بیان فرموده است : (و اكثرهم لا یعقلون ) یعنی اینان خود در افتراهای خود اختلاف دارند، و این اختلاف خود سند نادانی آنها است و بیشتر آنان كه این احكام را به خدا نسبت می دهند نمی دانند كه این عملشان افترا است ، و جماعت كمی از آنان حق را می دانند و دانسته و فهمیده افترا می بندند كه پیشوایان و زمامداران معاند باشند.

تقلید، به معنای رجوع جاهل به عالم ، صحیح و عقلائی است ولی تقلیدجاهل از جاهلی دیگر غلط است





و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله ...

این آیه در مقام حكایت این معنا است كه رسول الله (صلی الله علیه و آله ) كه كارش بلاغ است و بس ، آنان را بسوی خدا و بسوی آنچه از خدا بسویش وحی شده دعوت فرمود: پس دعوت رسول الله (صلی الله علیه و آله ) دعوت به حق است زیرا حق عبارتست از راستی كه هیچ دروغی در آن راه نداشته باشد و علمی كه جهل آمیخته به آن نباشد و از اینكه در آیه سابق افترا را با جهل و تعقل نكردن مردم در ادعایشان جمع كرده بود می فهمیم كه وقتی ادعای آنان دروغ و جهل باشد قهرا ادعای پیغمبر جز صدق و علم (كه همان حق است ) نخواهد بود، مع ذلك مردم گفتار او را نپذیرفته در رد فرمایش او چنین استدلال كردند كه ما دیدیم پدران ما چنین می كردند، و این همان تقلید باطل است ، درست است كه تقلید در بعضی از مواقع و در شرایط معینی حق و صحیح است ، و باید كه جاهل به عالم رجوع كند، و این سیره ایست كه همیشه در مجتمع انسانی و در جمیع احكام زندگی به حكم جبر جریان دارد، چون همه افراد نمی توانند بر جمیع مایحتاج خود علم و تخصص پیدا نموده و رفع حوایج خود را بنمایند و ناگزیرند در هر مورد به عالم مربوط به آن رجوع نموده و از او تقلید كنند، لیكن در بعضی مواقع هم تقلید باطل است ، و آن تقلید جاهل است از جاهل دیگری مثل خود، خلاصه همانطوری كه سیره عقلا رجوع جاهل را به عالم صحیح می داند و آنرا امضا می كند، همچنین رجوع جاهل را به جاهل دیگر مذموم و باطل می داند چنان كه رجوع عالم را هم به عالم دیگر باطل دانسته و تجویز نمی كند كه مردی علم خود را ترك نموده و علم دیگری را اخذ نماید.

و لذا خدای تعالی در رد این گونه تقلید فرموده : (اولو كان اباوهم لا یعلمون شیئا و لا یهتدون ) و مفادش این است كه عقل - اگر عقلی باشد - تجویز نمی كند كه انسان به كسی كه از علم بهره ای ندارد مراجعه نموده و هدایت و راهنمائی او را كه گمراهی است مثل خود بپذیرد، این در حقیقت پیمودن راه خطردار است ، و سنت حیات اجازه نمی دهد انسان طریقه ای را سلوك كند كه در آن ایمنی از خطر نیست ، و وضع آن نه برای خودش و نه برای راهنمایش روشن نیست ، و شاید غرض از اینكه بعد از گفتن (لا یعلمون شیئا) اضافه كرد: (و لا یهتدون ) این باشد كه بخواهد حدود و قیود كلام را بر حسب حقیقت اتمام نماید، و بفرماید: مذموم بودن تقلید جاهل از جاهلی مثل خود وقتی است كه دومی حقیقتا جاهل باشد و بین او و مقلدش هیچ امتیازی نباشد، و اما اگر دومی جاهل اصطلاحی باشد و لیكن حقیقتا جاهل نباشد مثلا از شخص سومی كه عالمی خبیر و راهنمائی بصیر باشد پیروی كند در چنین فرضی تقلید جاهل از چنین جاهلی قبیح نیست ، برای اینكه این در حقیقت با راهنما راه پیموده ، و مثل مقلدش عینا مثل كوری است كه دست بدست بینای جاهلی داده كه آن جاهل با

از این جا روشن می شود كه جمله (اولو كان اباوهم لا یعلمون شیئا) به تنهایی در تمامیت دلیل كافی نیست ، و دلیل وقتی تمام است كه جمله (و لا یهتدون ) هم در كلام ذكر شود، زیرا ممكن است كسی بگوید درست است كه تقلید جاهل از جاهل غلط است ، و لیكن ما از پدران جاهلی تقلید می كنیم كه آنها راهنمایان عالم و خبیری داشته اند، و تقلید جاهل از چنین جاهلی غلط نیست ، چون جای چنین اعتراض و پاسخی بود لذا برای تتمیم حجت فرمود: (لا یعلمون شیئا و لا یهتدون ) نه تنها پدران شما جاهلند، بلكه در زندگی راهنمایی هم نشده اند، و چنین كسانی را به هیچ وجه نمی توان تقلید كرد.

وقتی از آیه اولی یعنی : (ما جعل الله من بحیره ...) بدست آمد كه دارندگان این عقاید خرافی مركب بوده اند از اكثریتی جاهل ، و اقلیتی معاند و مستكبر، معلوم می شود كه آنان مردمی بوده اند كه اهلیت و قابلیت این را كه خدای تعالی روی سخن را به آنان نموده و مخاطبشان قرار دهد نداشته اند و لذا در آیه دومی دلیل را بنحو تخاطب به آنان القا نفرمود، بلكه اینطور وانمود كرد كه روی سخن با دیگران است و فرمود: (اولو كان اباوهم لا یعلمون شیئا و لا یهتدون ) آیا پیروی می كنند از پدران خود هر چند پدرانشان جاهل و گمراه باشند؟!

این بود مختصر اشاره ای درباره تقلید و قبلا بحثی علمی و اخلاقی درباره معنای تقلید گذشت ، ممكن است خواننده محترم برای مزید اطلاع به آنجا مراجعه نماید.

از آیه شریفه این نكته هم استفاده می شود كه رجوع به كتاب خدا و به سنت یعنی به فرمایشات رسول الله (صلی الله علیه و آله ) را نباید تقلید كوركورانه و مذموم نام نهاد.

بحث روایتی

(روایاتی درباره چهار صنف حیواناتی كه در جاهلیت احكام خاصی داشتند و اینكه واضعآن احكام كیست ؟)

در تفسیر برهان است كه صدوق به سندی كه به محمد بن مسلم دارد از او از امام صادق (علیه السلام ) نقل می كند كه در تفسیر: (ما جعل الله من بحیره و لا سائبه و لا وصیله و لا حام ) فرمود: در میان اهل جاهلیت رسم چنین بود كه وقتی ماده شتری در یك شكم دو بچه می زایید می گفتند وصل كرد، و كشتن و خوردن چنین شتری را جائز نمی دانستند، و وقتی ده شكم می زایید آنرا سائبه می كردند، یعنی سوار شدن بر پشت و خوردن گوشتش را بر خود حرام می كردند، و اما (حام ) آن هم شتر نری بوده كه آنرا بر ناقه ها می جهانیدند.

خدای تعالی این آیه را فرو فرستاد و فرمود: من هیچیك اینها را حرام نكرده ام ، صاحب برهان می گوید سپس ابن بابویه گفت : این نیز روایت شده كه بحیره ناقه ای بوده كه پنج شكم بزاید، اگر پنجمش نر می بود آن را می كشتند، و زن و مرد از گوشت آن می خوردند، و اما اگر پنجمی ماده می بود گوشش را شكاف فراخی داده و گوشت و شیرش را بر زنان حرام می دانستند، مگر اینكه خود بخود بمیرد و مردار شود، كه در آن صورت گوشتش را برای زنان هم تجویز می كرده اند، و سائبه شتری بوده كه صاحبش عمدا آنرا حرام می كرده به این معنا كه نذر می كرده اگر خداوند بهبودیش داد و یا به سلامت به منزلش رسید شترش را سائبه كند، و وصیله از جنس ‍ گوسفندان بوده ، اگر گوسفندی هفت شكم و در شكم هفتم نر می زایید آنرا می كشتند، و زن و مرد از گوشتش استفاده می كردند، و اما اگر شكم هفتمش ماده می بود آنرا در بین گوسفندان رها می كردند. و اگر دوقلو، یكی نر و یكی ماده می زایید می گفتند: با برادرش ‍ وصل كرد، از این جهت آنرا نمی كشتند و گوشتش را بر زنان حرام می دانستند، مگر اینكه بمیرد كه در آن صورت بر مرد و زن حلالش می دانستند.

و حام شتر نری بوده كه آنرا بر شتران ماده می جهانیدند، چنین شتری اگر آنقدر عمر می كرد كه بر فرزند زاده خود هم می جهید می گفتند پشتش محترم شد، دیگر بر آن سوار نباید شد. و نیز مرحوم صدوق فرمود: گاهی این معنا هم در روایات بچشم می خورد كه حام عبارت از شتری بوده كه ده شكم نتاج دهد در آن صورت می گفتند: (قد حمی ظهره ) یعنی پشتش محترم شد، و بر آن سوار نباید شد، و از آب و علفش دریغ نباید داشت .

مؤ لف : روایات دیگری از طریق شیعه و سنی در معانی این چهار اسم یعنی بحیره و سائبه و وصیله و حام هست كه بعضی از آنها در بیانی كه قبل از این بحث روایتی گذشت با كلام صاحب مجمع البیان و از او نقل و ایراد گردید.

و آنچه از معانی این چهار اسم یقینی و مسلم است - و بطوری كه دیدید اختلافی در آن نیست - این است كه این چهار صنف از انعام در جاهلیت یك نوع آزادی برایشان بوده ، و احكامی مناسب این آزادی بر ایشان جعل می كرده اند، مانند حرمت سوار شدن بر پشت آنها، حرمت گوشت و شیرشان ، آزاد گذاردن شان در آب و علف ، و امثال اینها، و نیز مسلم است كه وصیله از جنس گوسفند بوده ، و مابقی از جنس شتر.

در مجمع البیان است كه ابن عباس از رسول الله (صلی الله علیه و آله ) روایت كرده كه فرمود: اولین كسی كه بر مكه مسلط شد و در دین اسماعیل دست انداخت و بت ها و صنم ها را نصب كرد همانا عمرو بن لحی بن قمعه بن خندف بوده و او همان كسی است كه شكافتن گوش بحیره و نذر كردن سائبه و وصل كردن وصیله و حمایت از حامی را دائر كرد. آنگاه رسول الله (صلی الله علیه و آله ) فرمود: من او را در آتش دوزخ دیدم ، و دیدم كه اهل دوزخ همگی از بوی حلقوم او در اذیت بودند. و در روایت دیگری است كه فرمود: دیدم حلقومش را در آتش می كشیدند.

مؤ لف : در الدر المنثور هم این معنا به چند طریق از ابن عباس و دیگران روایت شده از آن جمله در كتاب مذكور است كه عبدالرزاق و ابن ابی شبیه و عبد بن حمید بن جریر از زید بن اسلم روایت كرده اند كه گفت : رسول الله (صلی الله علیه و آله ) فرمود: هر آینه من می شناسم آن كسی را كه برای اولین بار سائبه را نذر كرد و بت ها را به پا داشت ، و همچنین اولین كسی را كه دین ابراهیم (علیه السلام ) را تغییر داد می شناسم .

اصحاب عرض كردند: یا رسول الله چه كسی بود؟ فرمود: عمرو بن لحی مردی از بنی كعب بود، و من او را در آتش دوزخ دیده ام ، و دیدم كه قصب او را در آتش می كشیدند و بوئی كه از قصب او برمی خواست اهل دوزخ را متاذی می كرد، و من می شناسم كسی را كه بحیره را دائر كرد. پرسیدند یا رسول الله (صلی الله علیه و آله ) او كیست ؟ فرمود: او مردی از بنی مدلج بود كه دو ماده شتر داشت ، گوشهایشان را شكافته و شیر و همچنین سوار شدن بر پشتشان را تحریم كرد و گفت این دو شتر برای خدا باد، اتفاقا خودش هم به خوردن شیر آنها محتاج شد و خورد، و هم بر پشت آنها نشست . آنگاه رسول الله (صلی الله علیه و آله ) فرمود: من این مرد را هم در آتش دوزخ دیدم ، و دیدم كه همان دو شتر او را با دهنهایشان خرد می كردند، و با لگدهای شان می كوبیدند.

و نیز در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حمید و حكیم ترمذی در كتاب نوادر الاصول و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم و بیهقی در كتاب اسماء و صفات از ابی الاحوص از پدرش نقل كرده اند كه گفت : من شرفیاب حضور رسول الله (صلی الله علیه و آله ) شدم در حالی كه لباسهایم كهنه بود، حضرت روی به من كرد و فرمود: از مال دنیا چیزی داری ؟

عرض كردم آری ، فرمود از كدام صنف ؟ عرض كردم از هر صنفی چیزی دارم ، شتر دارم گوسفندان و اسب و سایر حیوانات بار بر دارم ، غلام هم دارم ، فرمود: حالا كه خدا بتو داده تو هم بر خود تنگ مگیر، و باید كه اثر نعمت در تو دیده شود. آنگاه پرسید نتاجی كه شتران تو می زایند گوش دریده اند یا با گوش سالم متولد می شوند؟ عرض كردم با گوش سالم ، مگر شتری هم هست كه نتاجش ‍ گوش دریده متولد شود؟ فرمود پس لابد تو خودت گوشهای بعضی از آنها را دریده و می گویی اینها بحیره باشند، و گوشهای بعضی دیگر را پاره كرده و می گویی این صرم باشد؟ عرض كردم آری ، حضرت فرمود چنین مكن ، زیرا هر چه را كه خدا به تو ارزانی داشته برای تو حلالش كرده . سپس این آیه را تلاوت فرمود: (ما جعل الله من بحیره و لا سائبه و لا وصیله و لا حام ).